جمل عیثوم، شتر بزرگ سپل. (یادداشت دهخدا از منتهی الارب). و رجوع به سپل شود، مقابل خردی. مقابل صغر. عظم. کبر. بزادبرآمدگی. (یادداشت بخط دهخدا). کلانی. (ناظم الاطباء) : بخردی بخورد از بزرگان قفا خدا دادش اندر بزرگی صفا. (بوستان). هرکه در خردیش ادب نکنند در بزرگی فلاح از او برخاست. (گلستان). چو بر سر نشست از بزرگی غبار دگر چشم عیش جوانی مدار. سعدی. ز لوح روی کودک بر توان خواند که بد یا نیک باشد در بزرگی. سعدی. ، اندازه. (مهذب الاسماء) ، ید. (یادداشت بخطدهخدا)
جمل عیثوم، شتر بزرگ سپل. (یادداشت دهخدا از منتهی الارب). و رجوع به سپل شود، مقابل خردی. مقابل صغر. عظم. کبر. بزادبرآمدگی. (یادداشت بخط دهخدا). کلانی. (ناظم الاطباء) : بخردی بخورد از بزرگان قفا خدا دادش اندر بزرگی صفا. (بوستان). هرکه در خردیش ادب نکنند در بزرگی فلاح از او برخاست. (گلستان). چو بر سر نشست از بزرگی غبار دگر چشم عیش جوانی مدار. سعدی. ز لوح روی کودک بر توان خواند که بد یا نیک باشد در بزرگی. سعدی. ، اندازه. (مهذب الاسماء) ، ید. (یادداشت بخطدهخدا)
بلندهمت. بلندطبع. متکبر. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). مختال. منیع. ابلخ.بلخ. بطر. و در تداول، آنکه آثار بزرگی نفس از او هویداست: دوم صورت (از صور جنوبی فلکی) صورت جبار، ای بزرگ منش. (التفهیم). میان اتباع او (شیر) دو شگال بودند یکی را کلیله نام و دیگری را دمنه و هر دو ذکای تمام داشتند و لیکن دمنه حریص تر بودو بزرگ منش تر. (کلیله و دمنه).
بلندهمت. بلندطبع. متکبر. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). مختال. منیع. ابلخ.بَلخ. بطر. و در تداول، آنکه آثار بزرگی نفس از او هویداست: دوم صورت (از صور جنوبی فلکی) صورت جبار، ای بزرگ منش. (التفهیم). میان اتباع او (شیر) دو شگال بودند یکی را کلیله نام و دیگری را دمنه و هر دو ذکای تمام داشتند و لیکن دمنه حریص تر بودو بزرگ منش تر. (کلیله و دمنه).